سید جواد 14/1/95به خان طومان اعزام شد.
سید محمد برادر سید جواد می گوید:
دو روز قبل از اعزام به سوریه سید جواد تعریف می کرد خواب دیدم بدنم با خمپاره قطعه قطعه شده و به آسمان پرواز کردم و از آن بالا پیکرم را می بینم و می خندم.
????سید محمد می گوید همرزمش تعریف می کرد:
سید جواد روزهای آخر حال و هوای دیگری داشت.
می گفت : این روزها هر جا می روم برادر بزرگم "شهید سیدخیرالله " را میبینم مادرم هم خواب دید پس من شهید می شوم.
روز پنج شنبه پیش نماز ما سید جواد بود و ناهار هم نخورده بودیم.
ساعت 13:30 عملیات شروع شده بود.
دشمن تکفیری با انفجار یک نفربر انتحاری تمرکز بچه ها رو بهم ریخت.
بعد از درگیری و مقاوت جانانه نیروها متاسفانه تو یکی از جناح ها خط شکست و برای جلوگیری از محاصره نیروها مجبور به عقب نشینی شدند.
در حین عقب نشینی شهید رادمهر گفت من باید به ساختمان فرماندهی برم چون اونجا کلی اسناد و مدارک مهم جامونده که نباید دست این حرامیا بیفته. شهید اسدی که از بچه های حفا بود ، اهمیت قضیه رو خوب درک کرده بود و به همراه شهید رادمهر برای برگرداندن مدارک رفت ولی در حین جابه جایی و رفتن به درون ساختمان فرماندهی مورد اثابت گلوله (احتمالا توپ ضدهوایی 23 میلیمتری)قرار میگیره و به برادر شهیدش می پیونده.
برای شادی روح شهدا صلوات