بسم الله الرحمن الرحیم
یأایُّها الغافلون ....
*************
در این متن در صدد آشکار ساختن پروژه نفوذ واقعی هستیم که علیرغم طولانی بودن، توصیه به مطالعه دقیق و با حوصله آن می شود.
وقتی انقلاب اسلامی ایران پیروز شد، دنیا در شوکی عظیم و عجیب فرو رفت. بعد از آنکه به خود آمدند، اولین قدم این بود که سعی کنند تا در رهبری نظام نفوذ کنند. بهترین کار مذاکره بود. لذا یک هیئت آمریکایی به ترکیه آمد تا وارد ایران شده و با چند شخصیت برجسته از جمله امام خمینی، دیدار و مذاکره کنند. برخی نیز از این قضیه خوشحال بودند. اما اما در نامه ای قاطع به همه مسوولین نظام هشدار داد که هیچ کسی حق ملاقات و مذاکره با این هیئت آمریکایی را ندارد که اگر چنین کند، عواقبش پای خودش. این اولین و آخرین نامه ای بود که از سوی امام خمینی بدون « بسم الله الرحمن الرحیم » شروع می شد. هشداری قاطع و نکوهنده، همانند سوره برائت.
قدم اول دشمن شکست خورد. امام کسی نبود که بتوانند در او کوچکترین نفوذی بکنند.
در قدم دوم دشمن پیشبینی می کرد که به خاطر سن بالای امام، او چند سالی بیشتر بر جایگاه ولایت تکیه نمی زند و پس از او لاجرم باید جانشینی باشد. لذا در صدد بر آمده و رصد کردند که کدام یک از افراد سرشناس نظام می تواند به عنوان جانشین امام مطرح شود. تنها شخصی که در آن ایام می توانست در چنین جایگاهی قرار بگیرد، مرحوم آقای منتظری بود. لذا پس از شکست پروژه اول _ نفوذ در امام _، پروژه دوم _ نفوذ در رهبر آینده _ را کلید زدند. نفوذ سید مهدی هاشمی، برادر داماد و رییس دفتر آقای منتظری _ سید هادی هاشمی _، در بیت ایشان و مخابره اخبار محرمانه نظام به دشمنان داخلی و خارجی، در همین راستا انجام شد.
متاسفانه آقای هاشمی رفسنجانی _ خواسته و نخواسته، دانسته و ندانسته _ در این دوران، آب به آسیاب دشمن ریختند و آن قرار دادن قائم مقامی آقای منتظری و تعیین ایشان به عنوان رهبر آینده، در دستور کار مجلس خبرگان بود. کاری که بدون اطلاع امام و مخفیانه صورت گرفت و وقتی امام توسط یکی از اعضای مجلس خبرگان _ آیت الله محمدی گیلانی _ مطلع می شوند و به صورت پیغام و حتی حضوری آقای هاشمی رفسنجانی را از این کار منع می کنند، ایشان نمی پذیرند و کار خود را ادامه می دهند.
این تنها موردی نیست که آقای هاشمی در مقابل رای صریح ولی فقیه ایستادگی می کند. پس از انتخاب آقای منتظری به عنوان قائم مقام رهبری و جانشین امام، دشمن دلشاد شده و امیدوار به پیروزی گشت. و اتفاقا در این راستا پیروز هم شده بود و به خوبی پروسه نفوذ در رهبر آینده را کامل کرده بود. به گونه ای که آقای منتظری در مقابل نظام و امام ایستاد و از خط خارج شد. و این خواست خدا بود و از الطاف خفیه حق که در زمان امام از خط خارج بودن ایشان محرز شد و به دوران پس از امام نکشید که اگر پس از رحلت امام بود، کشور و نظام و انقلاب از دست می رفت.
همانطور که امام در آخرین نامه خود به ایشان، علاوه بر اینکه ایشان را فردی ساده لوح خطاب می کنند، می فرمایند: شما بعد از من کشور را به دست لیبرال ها می دهید. این گفته امام به خوبی خبر از موفقیت دشمن می دهد. اما این پروژه هم با حرکت هوشمندانه و الهی امام و لطف حق، به شکست انجامید. امام تنها چند ماه قبل از رحلتش آقای منتظری را برکنار نمود و دشمن را در شوکی بزرگ فرو برد. دشمن همه تلاش های خود را بر باد رفته می دید و نمی دانست چه بکند.
از طرفی دیگر بعد از آقای منتظری شخص شاخصی در میان یاران امام وجود نداشت که بتوان او را جانشین امام معرفی نمود تا پروسه نفوذ در مورد او هم جاری شود. اقدام انقلابی امام و عدم وجود فردی شاخص، دشمن را سردرگم کرد و تنها می توانست امیدوار باشد که ایران بعد از امام به خاطر نبود رهبری شاخص، خود به خود سقوط خواهد کرد.
امام به ملکوت اعلی پیوست و علیرغم کارشکنی های آقای هاشمی رفسنجانی، با لطف و عنایت خاصه الهی، سید علی خامنه ای به عنوان امام و ولی فقیه جامعه معرفی شد. دشمن پروژه سوم را کلید زد و آن نفوذ در رهبری بود. هر چه بیشتر تلاش می کرد، کمتر نتیجه می گرفت. ایستادگی و ثبات اعتقاد و قدم رهبری، دشمن را ناامید کرد و پروژه سوم دشمن برای نفوذ در رهبری نظام را ناکام گذاشت و به شکست منجر کرد.
غیر قابل نفوذ بودن رهبری و نیز جوان بودن ایشان، امید دشمنان را ناامید ساخت. آنها نه می توانستند در رهبری نفوذ کنند و نه می توانستند تا از دنیا رفتن او بایستند، چرا که او جوان بود و سلامت و بر حسب ظاهر قرار بود مدتها زمام امامت جامعه را به دست بگیرد. از سوی نیز نمی توانستند حدس بزنند که بعد از این رهبر چه کسی رهبر خواهد شد که در او نفوذ کنند. لذا راه نفوذ در رهبری نظام تا ده ها سال به روی دشمن بسته شد. لذا پروژه چهارم از سوی دشمن کلید خورد که همان: نفوذ در ارکان و مسوولان نظام بود. طبیعی است که بعد از رهبری که از نفوذ در او ناامید بودند،
شاخص ترین فرد نظام آقای هاشمی رفسنجانی بود که اینک ریاست جمهوری را نیز به عهده داشت. به صورت خلاصه بگویم: نفوذ فرهنگی شروع شد و فرهنگ اقتصادی و فرهنگ ارتباط در زمان آقای رفسنجانی به شدت دستخوش نفوذ گشت. به اینگونه که ایشان و دولت ایشان در اقتصاد، تکنوکرات بودند و این تفکر با عدالت اسلامی ناسازگار بود و تفکری لیبرالی بود. لیبرال، همان مکتبی که امام خمینی از ترس اینکه آقای منتظری کشور را بعد از او به لیبرال ها ندهد، او را عزل نمود. و اینک بلافاصله پس از امام اقتصاد کشور توسط آقای رفسنجانی و همفکرانش، اقتصادی لیبرالی و غیر اسلامی و ضد اسلامی شد. اشرافیت توسط ایشان نهادینه شد، به گونه ای که در نماز جمعه همان زمان ها رسما اعلام میکرد که ما باید مانور تجمل و اشرافیت بدهیم. ( همین کاری که اکنون فرزندان ایشان مرتکب می شوند، مانور تجمل، اما به پول چه کسانی ؟؟؟ ....). فرهنگ اقتصادی کشور به شدت مورد نفوذ دشمن قرار گرفت و دشمن در این راستا موفق شد.
قدم دیگر نفوذ در فرهنگ زندگی و اعتقادی مردم، و به اصطلاح نفوذ در سبک زندگی مردم بود. این قدم با همراهی های آقای خاتمی _ خواسته و نخواسته _ با دشمن برداشته شد و فرهنگ کشور و سبک زندگی مردم آنچنان دستخوش تغییر و تبدل شد که به واقع به راحتی نمی توان این دوره را با قبل از این دوره مقایسه نمود. با حمایت های دولت اصلاحات و مجلس اصلاحات و روزنامه های زنجیره ای، قدم نفوذ در سبک زندگی مردم نیز تا حدود زیادی با موفقیت برداشته شد.
در این دو دوره _ هاشمی و خاتمی _ همزمان با نفوذ در فرهنگ اقتصادی و فرهنگ سبک زندگی، پروژه نفوذ در اشخاص نیز کلید خورد. خیل عظیم اصلاحاتی هایی که امروزه مهمان و میزبان شبکه های ماهواره ای دشمن هستند، از همین عناصر مورد نفوذ هستند. و صد البته نفوذی های دیگری ماندند تا در زمان خود به کار بیایند.
با همیه این نفوذها، باز هم قطار نظام و انقلاب از ریل مستقیم خود منحرف نمی شد و این مساله دوباره دشمن را سر در گم کرد. دانستند تا ولی فقیه هست، هرقدر هم که نفوذ کنند، ولی فقیه قطار انقلاب را هدایت خواهد کرد. خصوصا که با سر کار آمدن آقای احمدی نژاد که شعارهای انقلاب را بر سر دست گرفته بود، قدرت گفتمان سازی رهبری را به عیان دیدند. پروژه چهارم آنها اگر چه کشور را عقب انداخت، اما باز هم به پیروزی نهایی که استحاله درونی نظام بود،نرسید. لذا پروژه پنجم را کلید زدند. پروژه پنجم حذف رهبری است که اکنون در آن به سر می بریم. دشمن دید نمی تواند با وجود رهبر مقتدر انقلاب کاری از پیش ببرد، لذا در صدد بر آمد تا او را هر طوری که شده از سر راه بردارد. برای اینکار باید چند مرحله در نظر گرفته می شد:
1_ یک مرحله کاهش محبوبیت رهبری در میان مردم است. این پروژه را با تهمت بستن و افترا زدن کلید زدند. ساختن مستندهایی بر ضد مقام معظم رهبری که در بی بی سی پخش شد، و تهمت های اقتصادی به ایشان، در همین راستا صورت گرفت. این کار آنقدر سخیف و ذلیلانه بود که جز در دل آنهایی که خود با نظام دشمنند، تاثیری نذاشت. چنانکه حتی تحلیلگر دائمی شبکه های دشمن، عطاء الله مهاجرانی در شبکه بی بی سی می گوید: در پرونده اقتصادی آقای خامنه ای نه تنها یک نقطه سیاه، بلکه حتی یک نقطه خاکستری هم دیده نمی شود. الفضل ما شهد الأعداء. خوشتر آن باشد که سر دلبران، گفته آید در حدیث دیگران.
تهمت های اقتصادی و اختلاس ها و سرمایه های آنچنانی پسران رهبری، سکانس دیگری از این پروژه بود که شاید به این واسطه از محبوبیت رهبری بکاهند. این پروژه هم به دلایلی موفقیت آمیز نبود و به شکست انجامید.
2_ مرحله بعدی، شکستن اقتدار و فصل الخطاب بودن رهبری و تبدیل او به عنوان یک مقام تشریفاتی است. موسوی خوئینی ها، پدرخوانده اصلاحات، راه کنتر زدن رهبری را شکستن فصل الخطاب بودن ایشان معرفی می کند. در این راستا نیاز بود کسی بر سر کار باشد که بتواند با رهبری به مقابله برخیزد.
خانه نشینی احمدی نژاد و مقاومت در برابر نظر رهبری _ خواسته و نخواسته _ در همین راستا کلید خورد و این مورد _ اگر نگوییم اولین مورد _، یکی از شاخص ترین مواردِ ایستادگی در برابر فرموده جانشین امام زمان و شکستن جایگاه فصل الخطابی ایشان بود. عدم عزل مشایی _ علیرغم امر رهبری _ و به تاخیر انداختن آن تا اینکه خود مشایی استعفا داد، مورد دیگری از حرکت نمودن احمدی نژاد در این راستا بود. احمدی نژاد به عنوان یک شخص انقلابی در برابر رهبر ایستادگی نمود و سر تسلیم فرود نیاورد. لذا راه برای غیر انقلابی ها برای مخالفت علنی با رهبری، باز شد. کاری که قرار بود موسوی در انتخابات 88 انجام دهد، احمدی نژاد انجام داد. موسوی همان شخصی بود که در دوران امام و ریاست جمهوری رهبری، به عنوان نخست وزیر دائما در تضاد و مخالفت با رهبری به سر می برد. تا آنجا که در دور دوم رهبری حاضر به پذیرش او نشد و فقط زمانی که مجبور شد، او را به اکراه پذیرفت.
استعفای ناگهانی موسوی از نخست وزیری و نامه توبیخ آمیز امام به او و نپذیرفتن استعفای او، نشانگر عمق تضاد و شکاف میان موسوی و رهبری است. موسوی به دلیل مخالفت شدید با رهبری، پس از اینکه ایشان به عنوان رهبر معرفی شد، بیست سال خانه نشین شده، از هرگونه مقام اجراییِ درون نظام دوری جست تا نکند که مجبور شود نظر آقا را بپذیرد و یا با ایشان همکاری کند. در 88 موسوی را آوردند تا در مقابل رهبری قد علم کند. رای که نیاورد، آن فتنه را بر پا نمودند. احمدی نژاد کار نیمه کاره موسوی را _ دانسته یا ندانسته _ تکمیل کرد و در مقابل رهبری ایستادگی کرد. این نشانه خوبی برای دشمن بود. می توانست لااقل در این مورد پیروز شود. لذا گزینه بعدی انتخاب شد: روحانی. همان شخصی که در سال 65 با مقام اسراییلی در فرانسه دیداری مخفیانه می کند و خواهان اعمال فشار بیشتر بر امام خمینی است و امام را شخصی تندرو معرفی می کند و خود و همفکرانش را افرادی معتدل که خواهان دست دادن به دشمن هستند.
روحانی رای می آورد.از پس تمام حرکات و گفتار و کردار روحانی، در راستای قداست زدایی از ولی فقیه و شکستن فصل الخطابی او است. ولی فقیه می گوید:به مذاکره به آمریکا خوشبین نیستم، روحانی می گوید: خوشبینی و بدبینی در مسائل سیاسی اجمقانه است، باید واقع بین بود. رهبری مذاکره در غیر موارد هسته ای را ممنوع می کند، ظریف و کری همانند دوستی دوران نوجوانی دائم در ارتباطند. رهبری دست دادن به دست چدنی که دستکش مخملی دارد را منع می کند، ظریف دست می دهد. رهبری اقتصاد مقاومتی می گوید، درهای واردات باز می شود. رهبری اعتدال را اسلام معرفی می کند، روحانی مومنان و انقلابی ها را تندرو می نامد، رهبری خط قرمز مشخص می کند برای مذاکرات، دولت خط قرمزها را می شکند. رهبری بازدید از مراکز نظامی را ممنوع می کند، اجازه بازدید از مراکز نظامی را دولت می دهد، و ... . عملا در این دولت هیچ گفته رهبری عمل نشده و در عمل بر خلاف آن صورت گرفته است.
این کارهای دولت به مرور زمان، و با همراهی عناصری چون رفسنجانی، لاریجانی، مطهری و ... _ خواسته و ناخواسته _ فصل الخطاب بودن رهبری را لااقل در کلان شهر تهران، به شدت کاهش داد. به گونه ای که در انتخابات اخیر، تقریبا صد در صد توده مردم خلاف نظر رهبری عمل کردند.رهبری فرمود که ببینید دشمن چه می خواهد، شما خلاف آن عمل کنید. اما مردم تهران چه کردند؟، کاملا ب عکس فرمایش رهبری، مخالف نظر رهبری و موافق نظر دشمن پیش رفتند و به لیستی رای دادند که نه تنها مورد حمایت انگلیس و اسرایل و داعش و وهابیت و ... بود، بلکه حتی اعضای این لیست به خودشان زحمت اعلام برائت از حامیانشان را ندادند.
آری، دشمن در پروژه عبور از رهبری تا اینجای کار موفق بود و امت به اصطلاح حزب الله، همچنان خواب ...
3_ همزمان به قداست زدایی از رهبری و شکست فصل الخطاب بودن ایشان، نیاز است که کم کم پروژه حذف فیزیکی رهبری کلید بخورد که خورد. تلاش برای تصاحب مجلسین در این دوره توسط نیروهای دولت و رفسنجانی، با همراهی دشمنان نظام، در همین راستا تعریف می شود. حذف فیزیکی رهبری به چند گونه قابل طرح است:
یک: از راه قانونی اقدام کنند، به این صورت که اصلاح قانون اساسی را در دستور کار قرار داده و رهبری شورایی را مطرح سازند. در این میان و در شورای رهبری، رهبری تنها یک رای دارد و اکثریت با دار و دسته رفسنجانی است و به این ترتیب نظام از زیر نظر صائب رهبری خارج می شود. رفسنجانی با مطرح کردن شورای رهبری، استارت این امر را زد.
دو: با مطرح کردن نظارت بر رهبری، رهبری را در تنگنا قرار داده به این صورت که با هر نظر رهبری که مخالف آنها است، به بهانه نظارت مخالفت ورزیده و رهبری را کانالیزه نمایند و تنها آن دسته از تصمیماتی که مطابق میل آنها است را تایید کنند. رفسنجانی با طرح نظارت بر رهبری، این پروژه را نیز کلید زد.
سه: فردی را به عنوان قائم مقام رهبری فعلی _ به بهانه بالا بودن سن رهبری _ تعیین کنند که طبیعتا رفسنجانی گزینه اول خواهد بود. قائم مقام رهبری اختیارات عدیده ای دارد که می تواند مشکل ساز شود. رفسنجانی همانگونه که در زمان امام چنین عمل کرد، اکنون نیز با مطرح کردن وجود گزینه هایی برای رهبری، عملا وارد این مرحله شد.
چهار: شخصی را به عنوان جایگزین رهبری انتخاب کنند و عدم کفایت رهبری را اعلام کرده، او را برکنار کنند و فرد منتخب جدید را جای رهبری بنشانند.
پنج: پروژه ترور رهبری و شهادت ایشان. اگرچه این مساله کمی دور از ذهن تلقی می شود، اما شواهدی موید این مطلب هست که تنها یک نمونه را ذکر می کنم:
رهبری قبل از انتخابات اخیر بارها و بارها بر اهمیت انتخابات خبرگان تاکید نمودند و چندین بار فرمودند که اشخاصی را انتخاب کنید که صالح باشند و دلسوز کشور باشند. چرا که اینان قرار است « در نبود رهبر فعلی و بعد از مرگ او » رهبر جدیدی را انتخاب کنند.
چرا آقا چندین مرتبه این جمله را تکرا فرمودند؟، آیا احساس خطری کرده اند؟، آیا قرار است همانهایی که متهم به دست داشتن به بمب گزاری در دفتر حزب جمهوری، مرگ حاج احمد آقا و آیت الله مشکینی هستند، دست خود را به خون امام جامعه هم آلوده کنند؟. چرا حضرت آقا اینگونه سخن گفت؟، مگر چه خبری است؟.
یأایُّها الغافلون ...
ما غافلیم و این بار دزد در روز روشن آمده و دارد تمام نظام را به تاراج می برد و ما همچنان اسیر بازی های حزبی هستیم. نکند که امام جامعه به مسلخ برود و ما همچون کوفیان تنها برای تن پاره پاره او زجه تزویر بزنیم؟.
تاریخ در حال تکرار شدن است.
آقا را دریابیم، آقا غریب است. یأایها الغافلون ...
والسلام
حزب الله سایبر
https://telegram.me/joinchat/B0d4-zwmLgLdqYpZyPuoIw