رهبری و پدیده «نفوذ»/ معمای یهودیان مخفی مشهد/ ابتذال سازی در مورد «نفوذ سیاسی پسابرجام»
در این اوضاع، جامعه منسجم یهودی مشهد جایگاهی استراتژیک در سراسر منطقه یافت و نقش تاریخی بزرگی ایفا نمود. در صفحات بعد عملکرد یهودیان مشهد و ملا ابراهیم ناتان، مأمور اطلاعاتی برجسته بریتانیا، را در جنگ اوّل بریتانیا و افغانستان بیان خواهم کرد.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- عبدالله شهبازی مورخ معاصر در تحلیلی نوشت: احساس میکنم در روزهای اخیر عدهای آگاهانه و عده زیادی البته ناآگاهانه تأکیدات اخیر رهبری بر پدیده «نفوذ» را تقلیل میدهند به مسائل کماهمیت. یک نمونهاش همین ماجرای گردشگری جک استراو است که تبدیلش کردند به اولین مصداق بارز «نفوذ سیاسی پسابرجام»! یعنی اوج ابتذال در شناخت تأکیدات مقام معظم رهبری. مقاله زیر تحلیلی است تا دوستان بدانند «نفوذ» میتواند چه معنا و ابعادی داشته باشد و ماجرا را تقلیل ندهند به مصادیق مبتذل که اوج ظلم و جفاست در حق سخنان و تأکیدات رهبری.
عبدالله شهبازی؛ مورخ
معمای یهودیان مخفی مشهد
یهودیان مخفی مشهد ادعا میکنند در 11 ذیحجه 1255 ق./ 27 مارس 1839 م. مصادف با عید قربان، در پنجمین سال سلطنت محمد شاه و در زمان صدارت حاج میرزا آقاسی، مورد حمله مسلمانان مشهد قرار گرفتند و 28 تن از ایشان کشته و تعدادی مجروح شدند. چند ساعت پس از حمله، به پیشنهاد حاج میرزا عسکری، امام جمعه مشهد، ابتدا هفت تن از بزرگان یهودی شهر و سپس، به تبع ایشان، تمامی طایفه یهودی مشهد مسلمان شدند. امام جمعه این روز را «روز الله داد» نامید و یهودیان مشهد از آن به عنوان «واقعه الله داد» یاد میکنند. شمار مسلمان شدگان اجباری مشهد 2400 نفر یا 400 خانوار ذکر شده که شامل تمامی یهودیان شهر بود. ژاله پیرنظر مینویسد:
«جدیدالاسلامهای مشهد، پس از پذیرش اجباری دین نوین، اوّلین گامها را در جهت خو گرفتن با چگونگی زندگانی و هوّیت جدید برداشتند. شماری از آنان قلباً و عمیقاً به دین تازه ایمان آوردند و آن را پذیرفتند... اینان... کم کم جذب جامعه بزرگتر مشهد شدند... اما اکثریت خانوارهای جدیدالاسلام تنها در ظاهر به مذهب نوین گرویدند و در خفا به دین اجدادی خود وفادار ماندند و بدینسان یک زندگی دوگانه پیچیده سراسر بیم و هراس را آغاز کردند. اینان در ظاهر و در انظار عام مسلمان بودند و فرامین اسلام را گردن مینهادند و مراسم آن را به جا میآوردند، اما در پنهان، در حریم بسته خانههای خود، آئین و فرایض یهود را با جدّیت، تعصب و وسواسی به مراتب بیش از پیش اجرا میکردند. همه اعضای این گروه یکپارچه و یکدل به نگهبانان جمعی این زندگی سرّی بدل شدند.»
یکی از علل اصرار بر این «زندگی دوگانه» و پنهان را در همان مقاله ژاله پیرنظر میتوان یافت:
«تجار جدیدالاسلام پس از واقعه الله داد حیطه فعالیت به مراتب وسیعتری یافتند زیرا از نظر اقتصادی امکانات نوینی به رویشان گشوده شد. پیش از این واقعه، گذر اغلب دستفروشان یهودی مشهد به بخشهای بزرگ شهر نمیافتاد و کسب و کاری محدود به کوچههای اطراف و دهات دور و بر داشتند آن چنان که در اثر کمبود ارتباط و مراوده با دیگر ساکنان مشهد زبان محاورهای آنان هنوز گیلکی مانده بود. امّا، پس از رویداد الله داد جدیدیها، بدون پرداخت جزیه، قادر به داد و ستد و انجام معامله در مشهد شدند. افزون بر این، به دنبال سفرهای متعدد و برخورداری از آزادی عمل بیشتر و نیز بواسطه زیارت مکه و عتبات و گذر از تهران، در دهه های اوّل قرن بیستم، آنان موفق شدند شبکههای تجارتی وسیعتری در شهرهای مختلف ایران دائر کنند. به طور مثال، از طریق آن دسته از یهودیان مشهدی که پس از واقعه الله داد به هرات رفته بودند و هنوز با اقوام خود در مشهد یا در سایر شهرها ارتباط داشتند، توانستند شبکههای تجاری در نقاط جدید نیز برقرار سازند. پس از یکی دو دهه و به دنبال مسافرتهای بازرگانی به روسیه (عشق آباد)، هندوستان (بمبئی)، افغانستان (هرات)، مرو و بخارا و بغداد، جدیدیها در امر خرید و فروش پوست، سنگهای قیمتی، فرش، ابریشم و پارچه مهارت یافتند. جمعی از اینان از این طریق به ثروت رسیدند و شماری نیز در آسیای مرکزی به تجارت مشغول شدند.
سایر افراد جامعه جدیدالاسلام، که در کار تجارت دستی نداشتند و در همان شهر مشهد گذران زندگی میکردند، به کارهای تازه روی آوردند و گاه به مشاغل غریبی گمارده شدند. علاقمندان به تصوف و عرفان اسلامی با محافل صوفیان آزادانه به رفت و آمد مشغول شدند و از محضر آنان کسب فیض و دانش عرفانی کردند.
برخی از جدیدیها که به القاب حاجی یا کربلائی شناخته شدند به درجاتی از ایمان رسیده بودند که مورد اعتماد کامل امام جمعه وقت قرار گرفتند. امام جمعه با اطمینان به امانت و دینداری این گروه آنان را به آستانه قدس رضوی معرفی کرد. در آستانه، مشاغلی چون انبارداری، صندوقداری و حتّی نظارت بر امور مالی خزانه، که بیشتر شامل نذورات و هدایای زائران بود، به آنها محول شد.
یکی از جهانگردان اروپایی که چند دهه بعد از الله داد (در دهه 1880) از مشهد دیدن کرده بود، در گزارش خود با اشاره به حضور همه ساله هزاران هزار زائر در شهر مشهد و اهمیت آنان به عنوان یک منبع درآمد مالی مهم برای این شهر به این نکته میپردازد که اداره بعضی از امور عمومی شهر به جدیدیهای مؤمن محول شده است...
بدینسان، حدود چهار هزار نفر از یهودیان جدیدالاسلام، شامل طیف وسیعی از تمایلها و گرایشها و اعتقادات گوناگون، از مؤمن اسلامی گرفته تا متعصب یهودی، تاجر در سفر تا دورهگرد، از صوفی و عارف و مدرس تا خانهدار فقیر و از عالم و عامی، چند سالی فزون بر یک قرن پس از [واقعه] الله داد زندگی پیچیده، چندگانه و سختی را گذراندند..
افرادی از این جامعه... به دین جدید بهائی گرویدند. امّا، این جامعه در مجموع، شاید بیشتر از هر گروه یهودی جدیدالاسلامی در ایران، به هویت دینی خود پای بند ماند و به پاسداری از آن کوشید. حتی جنبش مشروطه و پیامدهای آن نیز در وضع زندگی و سلوک این گروه تأثیری چندان نداشت و تحولات سیاسی دوران پس از این جنبش نیز بافت اجتماعی آن را کمابیش دست نخورده به جا گذارد...»
در صفحات بعد ادعاهای عجیب خانم پیرنظر را محک خواهم زد و درخواهیم یافت که بسیاری از یهودیان مشهد سالها پیش از «واقعه الله داد» یهودی مخفی بودند، و یهودیان مشهد، که حداقل از زمان نادر شاه افشار با کابل و ترکستان و هند ارتباطات گسترده تجاری داشتند، هیچگاه چنان منزوی از حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی شهر و منطقه نبودند که «در اثر کمبود ارتباط و مراوده با دیگر ساکنان مشهد زبان محاورهای آنان هنوز گیلکی مانده» باشد. مقاله ژاله پیرنظر، بسان کتاب هیلدا نسیمی، تلاشی است برای توجیه پدیده «یهودیت مخفی» در ایران. در این بررسی، به مستندات تاریخی مربوط به «واقعه الله داد»، و داوری درباره صحت و سقم یا میزان اغراق در آن، نیاز نخواهیم یافت.
میگویند «جامعه یهودیان مخفی مشهد»، یا «جدیدالاسلامهای مشهد»، در سال 1255 ق./ 1839 م. به دلیل «واقعه الله داد» پدید آمد. در این بررسی فقط استناد میکنم به یادداشتهای سفر سال 1831 جوزف ولف به مشهد که به هشت سال پیش از زمان «واقعه الله داد» تعلق دارد. تصوّر میکنم مندرجات این سفرنامه به اندازه کافی گویا باشد.
جوزف ولف در 5 دسامبر 1831 وارد مشهد شد و به دیدار حاکم خراسان، احمدعلی میرزا پسر هفدهم فتحعلی شاه «از مادری یهودیه»، رفت. این «مادر یهودیه»، مریم خانم، بهمراه حاج میرزا علیرضا شیرازی، برادر حاج میرزا علیاکبر خان قوامالملک شیرازی، که رئیس خواجگان حرمسرا و یهودی مخفی بود، کانونی قدرتمند در دربار ایران بشمار میرفتند. در صفحات بعد درباره این دو سخن خواهم گفت. احمدعلی میرزا، آنگونه که بعدها کردار دخترش نشان داد، از تربیت مادری بسیار متأثر بود و به یهودیان علاقمند؛ و چنان علاقمند که نام پسر بزرگش را «یعقوب» گذارد.
حاجی غلامحسین حکیم و پسرانش، مشهد، 1900 میلادی
احمدعلی میرزا دو ساعت با ولف دیدار کرد و سپس او را برای اقامت به خانه مَشیاَخ عجون، رئیس (ناسی) یهودیان مشهد، فرستاد که در همان زمان نیز در میان مسلمانان به «ملا مهدی» و «آقا مهدی» معروف بود. بر شهرت ملا مَشیاَخ به نام «مهدی» در سال 1831 تأکید میکنم زیرا ادعا میکنند رئیس یهودیان مشهد پس از «واقعه الله داد» (1839) نام خود را از سر اجبار به «مهدی» تغییر داد. «مهدی» معادلی اسلامی است برای «مَشیاَخ» (مسیح) عبرانی. ملا مَشیاَخ خود را از تبار بصلئیل میدانست از قبیله یهودا که در «کتاب عزرا» (10/ 30) ذکر شده.
ملا مَشیاَخ، که از این پس او را «ملا مهدی» میخوانیم، فردی مقتدر بود زیرا با حکمرانی رابطه نزدیک داشت که از نظر او یهودی بشمار میرفت. در فقه تلمودی تبار از طریق مادر انتقال مییابد و مادر احمدعلی میرزا ملکهای یهودیه بود همچون استر افسانهای. ملا مهدی از ارتباطات وسیع جهانی برخوردار و بسیار مطلع بود. نسخهای از «عهد جدید» به عبری در تملک داشت که نیسان کوهن از ویلنا، پایتخت کنونی لتونی، برایش آورده بود؛ و ترجمهای عبری از قرآن که در نیمه سده هفدهم میلادی در کوچن (ساحل غربی هند) نگاشته شده و اکنون از نفایس کتابخانه کنگره آمریکا در واشنگتن است.
خانه ملا مهدی ایستگاه ارتباطی مهمی بشمار میرفت در منطقهای استراتژیک و در زمانی که سراسر منطقه در بحرانی بزرگ به میبرد. دورانی است که سروان آرتور کانالی، افسر اطلاعاتی کمپانی هند شرقی بریتانیا، همو که بعدها امیر بخارا به دارش آویخت و جوزف ولف به جستجویش رفت، آن را «بازی بزرگ» نامید و این نام، از طریق رمان کیم، اثر رودیارد کیپلینگ، «پیامبر امپریالیسم بریتانیا»، در تاریخ ماندگار شد. مسئله محوری در «بازی بزرگ» رقابت دو امپراتوری بریتانیا و روسیه بر سر استیلا بر آسیای میانه است
بنوشته ملکم یاپ، در سالهای 1798-1838 ایران نقش اصلی را در سیستم دفاعی کمپانی هند شرقی داشت و «بنظر میرسید اتحاد هند بریتانیا و ایران سدّی غیرقابل عبور در برابر هرگونه تهاجم محتمل [روسیه] به هند فراهم ساخته است.» در سپتامبر 1828، اندکی پیش از ورود ولف به مشهد، لرد النبورو در رأس هیئت نظارت بر امور هندوستان جای گرفت. این همان نهادی است که بعدها به وزارت امور هندوستان بدل شد. النبورو خواستار تحریک ایران به جنگ با روسها بود ولی دوک ولینگتون، به تأثیر از نظرات دوست قدیمیاش سِر جان ملکم، وی را از این نظر منصرف کرد. بنظر ولینگتون، کمک بریتانیا باید به ایجاد ارتشی کوچک محدود میشد که تنها امنیت داخلی ایران را تأمین کند نه اینکه ایران توان تهاجم یا مقابله با تهاجم خارجی را بیابد. نظرات ولینگتون- ملکم در کارپایه النبورو قرار گرفت. او ایران را تشویق میکرد که تنها یک نیروی نظامی کوچک و منضبط برای تأمین امنیت داخلی تشکیل دهد نه بیشتر. النبورو حتی برای خرید سلاحهای کوچک به عباس میرزا پیشنهاد وام داد. او به بنتینک، فرمانفرمای هندوستان، نوشت: خطر واقعی در اشغال ایران به دست روسیه نیست، در این است که روسیه چنان نفوذی در ایران بیابد که از منابع آن به سود خود بهره برد. و به ولینگتون نوشت: روسیه میخواهد از ایران به عنوان جای پایی برای تهاجم به هند استفاده کند. سِر جان مکدونالد، وزیر مختار بریتانیا در ایران در زمان جنگ دوّم ایران و روسیه، که از خویشان سببی سِر جان ملکم بود و با ملکم نظرات مشترک داشت، در نامه 5 ژانویه 1830 عباس میرزا را «شیطانی بیوجدان» خواند که «اتکاء بر او احمقانه است.»
سفر سال 1831 عباس میرزا، نایبالسلطنه، به خراسان رضایت بریتانیا از وضع ایران را به شدت متزلزل کرد. سفر جوزف ولف به مشهد در این زمان بود. بنوشته یاپ، سِر جان کمپبل، وزیر مختار بریتانیا در ایران، اطلاعاتی جسته و گریخته به دست آورد که احساس خطر را در او برانگیخت. کمپبل به این نتیجه رسید که هدف واقعی سفر عباس میرزا به خراسان تصرف هرات است. او در اواخر سال 1831 کوشید تا عباس میرزا و وزیرش، میرزا ابوالقاسم خان قائممقام فراهانی، را از تصمیمشان منصرف کند ولی موفق نشد. دردآورتر برای بریتانیا این بود که اینک «قهرمان» قشون عباس میرزا نه افسران انگلیسی که یک «ماجراجوی» لهستانی بنام بوروسکی بود که اخیراً به اردوی ولیعهد پیوسته و بزعم انگلیسیها مأمور روسها بود. درباره این بوروسکی و رابطه عجیب او با ولف در صفحات بعد سخن خواهم گفت.
در تابستان 1832 عباس میرزا حرکت خود به سوی هرات را از سر گرفت و کمپبل با اعزام دکتر جان مکنیل به اردوی او باز کوشید تا وی را منصرف کند. مکنیل محتمل میدانست هرات به دست عباس میرزا فتح شود و به زودی نفوذ ایران تا قندهار امتداد یابد. بدینسان، سیطره مشترک ایران و روسیه بر افغانستان تأمین میشد.
حکومت هند بریتانیا تمهیدات متعدد برای مقابله با تهاجم ایران به شرق اندیشید. سرانجام، در سال 1249 ق. عباس میرزا پسر خود، محمد میرزا (محمد شاه قاجار)، را بهمراه میرزا ابوالقاسم خان قائممقام و پانزده هزار نیروی نظامی روانه هرات کرد. معهذا، «بخت» یار کمپانی هند شرقی بریتانیا بود. درست در این مقطع حساس از تاریخ ایران و منطقه، عباس میرزا به علت ورم کلیه به سختی بیمار شد و در شب 9 جمادیالثانی 1249 ق./ 24 اکتبر 1833 م. در مشهد درگذشت. نایبالسلطنه فقید در این زمان تنها 47 سال داشت. او را در حرم امام رضا (ع) دفن کردند.
با توصیف فوق، باور رایج در میان ایرانیان که عباس میرزا و وزیرش، قائممقام، را قربانی «دسیسه انگلیسیها» میدانند نامعقول نیست. اگر در آن زمان دسیسهگرانی وجود داشتند و اگر آنان از عوامل و اهرمهای کافی در اردوی عباس میرزا برای پیشبرد طرحهای خود برخوردار بودند، قطعاً مسموم کردن این سردار سرکش ایرانی کمهزینهترین و موثرترین تمهید بود.
در این اوضاع، جامعه منسجم یهودی مشهد جایگاهی استراتژیک در سراسر منطقه یافت و نقش تاریخی بزرگی ایفا نمود. در صفحات بعد عملکرد یهودیان مشهد و ملا ابراهیم ناتان، مأمور اطلاعاتی برجسته بریتانیا، را در جنگ اوّل بریتانیا و افغانستان بیان خواهم کرد.
رفتوآمد به خانه ملا مهدی فراوان بود. نه تنها یهودیان از سراسر جهان، در مسیر خود از شرق به غرب یا از شمال به جنوب، و به عکس، به خانه او میآمدند بلکه افسران بلندپایه انگلیسی نیز به خانه ملا مهدی سر میزدند. در این خانه بود که جوزف ولف با ژنرال بوروسکی لهستانی دیدار کرد. روزی در خانه نشسته بود که در زدند. افسری با یونیفورم ژنرالهای انگلیسی وارد شد و گفت: «چطورید آقای ولف؟» ژنرال ایزیدور بوروسکی، چنانکه گفتم، در دستگاه عباس میرزا، نایبالسلطنه، خدمت میکرد. او خود را «پسر پرنس رادزیویل» معرفی کرد. به زودی این دو چنان صمیمی شدند که در دعوای میان ژنرال بوروسکی و ژنرال بارتلمی سمینو، ولف در حضور عباس میرزا از بوروسکی حمایت کرد.
بعدها، در مارس 1834، جوزف ولف به کلکته رسید و از سوی لرد ویلیام بنتینک، فرمانفرمای کل هندوستان، و همسرش، لیدی بنتینک، در «کاخ حکومتی» به گرمی مورد پذیرایی قرار گرفت. در این میهمانی خصوصی به افتخار ولف، ژنرال سِر ادوارد بارنز، فرمانده کل قشون بریتانیا در هند، و کلنل موریسون حضور داشتند.
بنتینک به ولف گفت: تو دانشی حیرتانگیز از جهان داری و در مشهد با ژنرال بوروسکی بودی، کسی که جاسوس روسیه و یهودی است و آنگونه که به تو گفته پسر پرنس رادزیویل نیست. او اکنون علناً در خدمت دولت ایران است و منافع روسها را تأمین میکند. ولف درباره جاسوس بودن بوروسکی سخن نگفت و چنین پاسخ داد: من دانستم او یهودی است هم از جانب پدر و هم از جانب مادر، از حرکت چهره و شانههایش زمانی که داستان سفر یک یهودی لهستانی به لندن را برایم میگفت.
«هر چند این داستانی مهمل بود ولی تنها یک یهودی خالص میتوانست آن را به شکلی چنان جذاب و مضحک بیان کند.» لرد و لیدی بنتینک حیرتزده گفتند: «داستان را برای ما بگو، و چون تو یک یهودی هستی هم از جانب پدر و هم از جانب مادر، دقیقاً به همان شیوه بگو.» ولف داستان را، آنگونه که بوروسکی تعریف کرده بود، گفت و افزود: زمانی که ژنرال بوروسکی داستان را تمام کرد به او گفتم: «همانقدر تو پسر پرنس رادزیویل هستی که من پسر امپراتور چین، زیرا تنها یک یهودی، کسی که هم از جانب پدر و هم از جانب مادر یهودی باشد، میتواند حرکاتی را انجام دهد که تو در زمان تعریف داستان انجام دادی.» در این دیدار، ژنرال بارنز از هوشمندی و مباهی بودن ولف به تبار یهودیاش ستایش کرد و کلنل موریسون افزود: از این منظر، من تنها یک یهودی مشابه ولف میشناسم و او گلداسمید است. جوزف ولف در سال 1836 در بمبئی با گلداسمید ملاقات کرد.
ملا مهدی به تصوف علاقمند بود و جوزف ولف در اوّلین دیدار دریافت که او از سران فرقهای است بنام «صوفیان یهودی». او این تعلق را از جوزف ولف پنهان نمیکرد. یهودیان مشهد در زمان سفر اوّل ولف به مشهد (1831)، یعنی سالها پیش از «واقعه الله داد» (1839)، دارای تعلقات خاص فرقوی بودند و عقایدی را ترویج میکردند که آمیزهای از یهودیت و مسیحیت و اسلام و تصوف یهودی (کابالا) و ایرانی و هندی بود و چیزی شبیه به فراماسونری ولی در کسوت عرفان شرقی
ملا مهدی از جوزف ولف پرسید: آیا درباره تصوف چیزی میدانی؟ جوزف ولف پاسخ مثبت داد و از سفر خود به شیراز گفت و دیدارش با پسر میرزا ابوالقاسم سکوت که رئیس صوفیان شیراز بود. ملا مهدی از این پاسخ بسیار شاد شد و گفت: میتوانی در میان یهودیان مشهد صوفیان بسیار بیابی.
او توضیح داد که صوفیان یهودی مشهد مرشدی دارند بنام ملا محمدعلی (اشکپوتی). آنان مانند دراویش مسلمان حشیش میکشند تا ذهن خود را از جهان مادی خارج کنند، آواز میخوانند، و میکوشند در هستی، که آن را «خدا» مینامند، ذوب شوند. صوفیان یهودی منظومهای به فارسی دارند بنام «یوسف و زلیخا» و اشعار حافظ را میخوانند.
بنوشته ولف، علاوه بر ملا مهدی (مَشیاَخ)، ملا فینحاس، ملا الیاهو، ملا نیسان و آبراهام موشه از صوفیان یهودیاند. در میان یهودیان ایران «ملا» لقب «حاخام» بود و این نشان میدهد بیشتر سران جامعه یهودی مشهد صوفی بودند.
ملا مهدی و سایر «صوفیان یهودی» مشهد در زمان سفر ولف (1831)، هشت سال پیش از «واقعه الله داد» (1839)، قرآن میخواندند و در ظاهر آن را به عنوان «کتاب آسمانی» قبول داشتند. ملا مهدی به ولف گفت: صوفیان یهودی به موسی، عیسی، محمد و 124 هزار پیامبر اعتقاد دارند بدون آنکه خود را به یک پیامبر مقید کنند.
جوزف ولف میافزاید: آنها در پیش مرشد قرآن و سایر کتب مذهبی را میخوانند تا تأییدی بر حقانیت نظام فکری خود بیابند. آنها مانند کافران آلمان و فرانسه و انگلستان میکوشند حقیقت باور خود را ثابت کنند از طریق کتابها.
جوزف ولف در خانه ملا مهدی قرآنی به زبان و خط عبری دید. این ترجمه چنین نام داشت: «قانون اسماعیلیان، موسوم به قرایی، ترجمه عربی به فرانسه از دوریه، فرانسه به هلندی از گلوزنماخر، و من، ایمانوئل جیکوب مدارت، و اکنون ترجمه میشود به زبان مقدس [عبری]. نوشته شد در کوچن توسط دیوید، پسر ایزاک، کوهن اهل برلین.» این همان ترجمه معروف عبری از قرآن است که، طبق تحقیق مفصل مایرون وینشتین، دیوید کوهن در حوالی نیمه دهه 1500 میلادی، و احتمالاً در سال 1757، در کوچن نگاشته و سپس مسافران یهودی آن را به مشهد منتقل کردهاند. این نسخه عبری قرآن کریم هماکنون در کتابخانه کنگره در واشنگتن نگهداری میشود.
علاوه بر این، ملا مهدی مدافع قرآنی است که حاجی امین ترجمه کرده بود. حاجی امین یک یهودی مسلمان شده است که نام یهودیاش ملا بنیامین بود. او تمامی «کتاب مقدس» را به فارسی ترجمه کرد با تعلیقات تا به یهودیان ثابت کند که موسی و سایر پیامبران ظهور عیسی و محمد را پیشگویی کردهاند. ملا بنیامین اهل یزد است و به مکه رفته و حاجی شده.
ملا مهدی و سایر صوفیان یهودی مشهد به ولف گفتند که آنها هنوز به «چشم ظاهر» میرزا ابوالقاسم شیرازی (میرزای سکوت) را ندیدهاند ولی با «چشم باطن» او را دیدهاند. آنها معتقدند که عوبدیای پیامبر نیز صوفی بود و آنان با وی ارتباط دارند. درباره این میرزای سکوت بیشتر سخن خواهیم گفت.
شخصیت دیگر، که ولف او را توصیف میکند، همان ملا محمدعلی اشکپوتی (عشقآبادی)، مرشد صوفیان یهودی مشهد، است. در یادداشتهای 11 دسامبر 1831 مینویسد: ملا محمدعلی اشکپوتی، آموزگار صوفیان یهودی، به من معرفی شد. در او هیچ چیز خاصی ندیدم که به وی علاقمند شوم. او به من این اصول خود را آموخت: اوّل، در جهان شرّ وجود ندارد. دوّم، به کسی که روحش جذب خدا شده زنا و کردار مشابه دیگر صدمه نمیزند.
سوّم، جهان از ابد بوده است. چهارم، جهان و خدا یکی است. ولف سپس نام برخی مسلمانان صوفی را میبرد که عقایدی شبیه به ملا محمدعلی اشکپوتی دارند مانند حاجی عبدالرحیم دامغانی، ملا یحیی مشهدی، آقا محمدحسین یوزباشی معروف به عنبرانی. ولف از تجربه نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک (گراز) با صوفیان یهودی و مسلمان میگوید. آنان مدعیاند که اطاعت خداوند به گوشت و نوشیدنی نیست، به راستی و صفا و باطن قدسی است.
ولف مینویسد: با ملا مَشیاَخ درباره وظایف مرشد سخن گفتم. او گفت: مرشد سخنرانی نمیکند، بلکه با زبان دل سخن میگوید. مَشیاَخ مدعی بود که یکی از دوستان صوفی یهودیاش به مدارج عالی رسیده و خصوصیات پیامبری پیدا کرده تا بدان حد که نمیتواند به ولف بگوید. ملا محمدعلی اشکپوتی نیز به ولف گفت: «تمام نوشتههای شما بیثمر است اگر خدا در قلب شما نباشد.» ولف میافزاید: صوفیان یکدیگر را مانند فراماسونها [از طریق علاماتی] میشناسند.
همه چیز نشان میدهد که یهودیان مشهد در آن سالهای پرآشوب رفتاری مرموز و فرقهگونه دارند و اجباری بودن گروش سالها بعد، عید قربان 1255 ق.، مورد تردید است. جوزف ولف مینویسد:
«من غالباً میشنیدم که صوفیان یهودی مشهد میگفتند آنها دو نوع دین دارند: ظاهر و باطن. دین ظاهر برای مردم است و دین باطن برای لژهای [محافل داخلی] آنها است.
جوزف ولف در خانه رئیس یهودیان مشهد با یک یهودی سبزواری آشنا میشود و معلوم نیست چرا او را «یگانه و استثنایی» میخواند: روزی شخصی یگانه و استثنایی وارد اتاقم شد؛ ملا لوی بن مَشیاَخ که در مشهد مسلمان است و زمانی که به سرخس میرود یهودی. زن و فرزندان او هنوز خود را یهودی اعلام میکنند.
او آمد و از من پرسید چرا برای استحمام به خانهاش نمیروم. او در خانهاش حمامی ساخته برای یهودیان و مسافران زیرا مسلمانان مسیحیان و یهودیان را به حمام خود راه نمیدهند. قول دادم روز بعد بروم. این ملا لوی بن مَشیاَخ مدتی در کشمیر بوده است.
برخلاف ادعای ژاله پیرنظر، که جامعه یهودی مشهد را پیش از «واقعه الله داد» (1839) به شدت بسته و منزوی میخواند و «مسلمان شدن» ایشان را سرآغاز گشایش فرصتهای جدید تجاری و شکوفایی اقتصادشان میداند، جوزف ولف در سال 1831 از تجارت گسترده یهودیان مشهد با مناطق همجوار سخن میگوید. به روایت ملا مَشیاَخ و سایر یهودیان مشهد، پیشینه این نقش بزرگ تجاری یهودیان مشهد در منطقه خراسان و افغانستان و ترکستان به زمان نادر شاه افشار میرسد.
ولف مینویسد: یهودیان مشهد با ترکستان تجارت دارند و در آن منطقه پایگاههایی درست کردهاند و تعدادیشان در این پایگاهها زندگی میکنند ولی زنانشان در مشهد هستند. گاهی برای دیدن زنانشان به مشهد میآیند. یهودیان مشهد در این شهرهای ترکستان پایگاه دارند: سرخس، مرو، تالقان، تکه، تجن، میمنه، اندخوی. در دو شهر اخیر زنانشان را نیز با خود میبرند. نادر شاه تعدادی از یهودیان را با خود به کابل برد.
از آن زمان، یهودیان مشهد به کابل میروند و یهودیان از کابل به مشهد میآیند. خصومت میان شیعه و سنی چنان شدید است که «یهودیانی که در مشهد، در میان شیعیان، مسلمان شدهاند، به محض اینکه به سرخس، یا جای دیگری در ترکستان، میرسند در میان سنیها بار دیگر آشکارا خود را یهودی میخوانند.»
مولف در یادداشتهای 12 دسامبر 1831 از دیدار با یکی از دراویش پیرو طریقت سکوت سخن میگوید. این درویش، که به خانه ملا مهدی آمده، سالهاست سکوت پیشه کرده. او گرچه مسلمان است ولی با صوفیان یهودی رابطه دارد. ولف از او میپرسد: چرا سخن نمیگویی؟ با اشاره پاسخ میشنود: پس از ظهور مسیح (مهدی) سخن خواهم گفت. ولف میگوید: او کی ظهور خواهد کرد؟ میگوید: پنج سال پس از این زمان. ولف میپرسد: آنگاه چه خواهد شد؟ میگوید: هزاران دل یکی خواهند شد، بره و گرگ با هم زندگی خواهند کرد.