دولت در موقعیت متناقضی قرار گرفته است. اصالتاً باید کانون صیانت از منافع ملی و خط مقدم دفاع باشد و در عین حال یکی از مراکز اصلی در حوزه آسیبپذیری و نفوذ تلقی میشود. میان آنچه دولت باید باشد با آنچه هست فاصلههایی دیده میشود که طبیعتاً به خاستگاه، چیدمان و ترکیب، ظرفیت و قابلیت دولت و میزان ژرفاندیشی و اعتماد به نفس و استقلال فکری و انسجام و اهتمام آن باز میگردد.
توقعاتی از هر دولت از جمله دولت یازدهم وجود دارد که متأسفانه برخی واقعیتها، برآورده شدن آن انتظارات را به چالش میکشد. به عنوان مثال وقتی میشنویم فلان مدعی اصلاحطلبی (عضو شورای شهر اول تهران) دولت را «رحم اجارهای اصلاحطلبان» مینامد یا آن دیگری (وزیر کشور دولت اصلاحات) از آقای روحانی به عنوان «کاتالیزور» اصلاحات یاد میکند و یا طیفی از این آدمها با صراحت میگویند «دولت فاقد گفتمان و عقبه مستقل اجتماعی است و هر چه از گفتمان و پایگاه اجتماعی دارد مدیون ماست»، اما در مقابل این جریان پردازش افکار عمومی چیزی جز انفعال و سکوت و تسلیم دیده نمیشود، آن گاه این سؤال پیش میآید که برخی اجزای دولت چه قدر خود را مستقل و محترم و دارای عزت میشناسند تا بتوانند در قوارههای عزت و شخصیت ملی ظاهر شوند؟
طبعاً پاسخ سؤال بعدی سختتر میشود مبنی بر اینکه وقتی دولت نتواند نسبت خود را با چهار تا و نصفی عنصر ورشکسته اما پرروی سیاسی معلوم کند و نوعی احساس بدهکاری دیده میشود، به طریق اولی چگونه میتواند در برابر بیگانگان -از آل سعود پیزوری تا آمریکا و استکبار غرب- سینه سپر کند؟ این یک واقعیت رنجآور است که اعضای غیرتمند دولت و حامیان صادق و دلسوز آن باید برایش چارهای بیاندیشند. اگر نه همین میشود که وزیر خارجه آلمان را با آن استقبال و مراسم کم سابقه در تهران تحویل بگیرند و نشست مقدماتی خلقالساعه برای «کنفرانس مونیخ» ترتیب دهند و فرش قرمز برای وی در دانشگاه تهران پهن کنند اما همین وزیر سر به زیر نزد صهیونیستها، در همان نشست خواستار احترام ایران به رژیم صهیونیستی شود و 2 روز بعد که به ریاض سفر کرد به پاسداشت همه آن سرویس دادنهای نابهجا، خلیج فارس را «خلیج عربی» بخواند! آیا از همین نمونههای زباندرازی کوتولههایی نظیر عادل الجبیر و و