راوی میگوید: با امام صادق(ع) به سفرحج رفتم، در بین راه زیر درخت خرماى خشکى نشسته بودیم. فرمود: اى نخل ما را از آنچه خداوند به عنوان روزى بندگانش در تو قرار داده است، بخوران! دیدم نخل خم شد. پر از خرما شد و به
طرف امام خم شد.
به گزارش مشرق، پایگاه اطلاع رسانی آیتالله محمدعلی جاودان به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت امام صادق علیهالسلام مطلبی را منتشر کرده است که در ادامه میآید:
ابن طلحه مىگوید: وى از بزرگان و سادات اهل بیت است. صاحب علوم کثیر، عبادت فراوان، اوراد دائم، زهد آشکار و تلاوت بسیار، معانى قرآن کریم را به دقت بررسى و از اقیانوس قرآن گوهرهاى ارزنده را استخراج مىکرد و نتایج
ابن طلحه مىگوید: وى از بزرگان و سادات اهل بیت است. صاحب علوم کثیر، عبادت فراوان، اوراد دائم، زهد آشکار و تلاوت بسیار، معانى قرآن کریم را به دقت بررسى و از اقیانوس قرآن گوهرهاى ارزنده را استخراج مىکرد و نتایج
شگفتى به دست مىآورد و اوقاتش را به انجام طاعات گوناگون تقسیم مىکرد به گونهاى که از خود در آن باره حساب مىکشید. دیدنش انسان را به یاد آخرت مىانداخت و شنیدن سخنش باعث پارسایى در دنیا مىشد.
نتیجه پیروى از رهنمودهایش بهشت بود، نور جمالش گواهى مىداد که او از سلاله نبوت است و پاکیزگى اعمالش روشن مىساخت که او از دودمان رسالت است. گروهى از بزرگان مذاهب و دانشمندان برجسته آنها مانند یحیى
بن سعید انصارى، ابن جریح، مالک بن انس، ثورى، ابن عیینه، ابوحنیفه، شعبه، ایوب سجستانى و دیگران از او حدیث نقل کردهاند و از دانشش بهره جستهاند.
و این بهرهمندى از او را براى خود منقبتى دانسته و باعث شرف و فضیلت خویش شمردهاند.
مىگوید: او چندین لقب دارد که مشهورتر از همه صادق است و از جمله آنها صابر، فاضل و طاهر است. امّا مناقب و صفات آن حضرت بیش از حد شمار است و عقل و فهم شخص آگاه و بصیر درباره انواع مناقبش حیران است تا آن جا
که علوم سرشارى که به خاطر تقواى زیاد بر قلبش جارى بود، همه احکامى را که علل آنها براى کسى قابل درک نیست و علومى را که عقول از احاطه به حکم آنها قاصر است به او نسبت داده و از وى روایت کردهاند.
گویند کتاب جفرى که در مغرب به پسران عبدالمؤمن به ارث رسیده، از جمله سخنان اوست. براستى که این خود منقبتى والا و در مقام فضایل، مرتبه بلندى است.
1. ابن ابى حازم گوید: من در خدمت جعفر بن محمّد(ع) بودم ناگاه دربانش آمد و گفت سفیان ثورى پشت در است، فرمود: بگو بیاید. سفیان وارد شد، جعفر بن محمّد فرمود: اى سفیان تو کسى هستى که پادشاه در جستجوى
تو است و من از پادشاه بر حذرم، بلند شو و از منزل محترمانه بیرون برو. سفیان عرض کرد: یک حدیث بفرمایید تا بشنوم و برخیزم. جعفر بن محمّد فرمود: پدرم از قول جدم براى من نقل کرد که رسول خدا صلى الله علیه و اله فرمود:
کسى که خداوند به او نعمتى داده، باید خدا را حمد و سپاس گوید و هر که دیرتر روزى اش را رساند، باید از خداوند طلب آمرزشى کند و هر که به او اندوهى رسید، باید بگوید: «لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظیم». همین که
سفیان بلند شد، جعفر بن محمّد فرمود: سفیان این سه را فراگیر که بسیار مهم است.
2. سفیان میگوید: بر جعفر بن محمّد وارد شدم در حالى که جامه اى از خز سیاه بر تن و عبایى از خز بر دوش داشت. با تعجب به آن حضرت نگاه مى کردم! فرمود: «اى ثورى! چه شده است که به ما نگاه مىکنى شاید تو از لباس
ما در شگفتى؟ عرض کردم: یابن رسول اللّه این لباس شما و پدرانتان نیست، فرمود: اى ثورى! آنها در زمان تنگدستى و نیازمندى بودند، به مقدار تنگدستى و نیازمندیشان عمل مىکردند و امروز هنگام فراوانى نعمت است. آنگاه
آستین جامه را پس زد، زیر آن جامه پشمینه سفیدى نمودار شد که دامن و آستینش از دامن و آستین لباس رویى کوتاهتر بود، فرمود: اى ثورى! این لباس زیر را براى خداى تعالى و این لباس رویى را براى شما پوشیدهایم. آنچه
براى خداست پنهان داشتهایم و آنچه براى شماست آشکار کرده ایم.»
3. هیاج بن بسطام میگوید: جعفر بن محمّد بقدرى دیگران را اطعام مى کرد که براى خانواده خویش چیزى نمىماند و همواره میفرمود: «کار نیک به کمال نمى رسد مگر به سه چیز: تاءخیر نینداختن، کوچک شمردن و پنهان
داشتن.»
4. از عمرو بن ابى مقدام نقل شده که میگوید: من هر وقت به سیماى جعفر بن محمّد مىنگریستم، مىفهمیدم که او از دودمان نبوت است.
5. برذون بن شبیب نهدى که اسم اصلى اش جعفر بود میگوید: از جعفر بن محمّد شنیدم که میفرمود: «درباره ما همان حقى را رعایت کنید که عبد صالح - حضرت خضر - درباره یتیمان رعایت کرد که پدر و مادرشان صالح بودند.»
6. از صالح بن اسود نقل شده که میگوید: از جعفر بن محمّد صلى اللّه علیه و اله شنیدم که میگفت: از من بپرسید پیش از آن که مرا نیایید زیرا هیچ کس بعد از من براى شما چون من حدیث نخواهد گفت.
7. میان جعفر بن محمّد و عبداللّه بن حسن در اول روز سخنى رد و بدل شد و عبداللّه بن حسن با امام به درشتى سخن گفت. بعد که جدا شدند و راهى مسجد گشتند، جلو مسجد به هم رسیدند. ابوعبداللّه جعفر بن محمّد رو
به عبداللّه بن حسن کرد و فرمود: امروز را چگونه گذراندى اى ابا محمّد؟ وى مثل یک آدم عصبانى جواب داد: خوب. فرمود: اى ابا محمّد! آیا مىدانى که صله رحم حساب را سبک مىکند؟ عبداللّه گفت: تو همواره چیزى مىگویى
که من نمى فهمم! فرمود: بنابراین براى تو قرآن مىخوانم، گفت: آن را بگو! فرمود: بسیار خوب، گفت: پس بگو! این آیه را تلاوت کرد: «والذین یصلون مآ امر اللّه به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب» عبداللّه پس از
این سخنان عرض کرد: پس از این مرا نخواهى دید که قطع رحم کرده باشم.
8. در ارشاد مفید آمده است که امام صادق، جعفر بن محمّد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب از میان برادرانش، جانشین و وصى پدرش بود و پس از وى عهده دار امامت شد و بر همه آنها برترى داشت و از همگى پرآوازهتر
و ارجمندتر و در نظر عامه و خاصه والامقام تر بود و مردم بقدرى از علوم آن حضرت نقل کردهاند که از هر سو به نزد او مىشتافتند و آوازه اش در همه جا پیچیده بود و دانشمندان به قدرى که از آن حضرت روایت کردهاند از هیچ یک از
اهل بیت، روایت نکردهاند و از هیچ یک از عالمان و صاحبان آثار و ناقلان اخبار به اندازه امام صادق حدیث نقل نشده است تا جایى که محدثان، نام راویان مورد وثوقى را که از آن حضرت روایت کردهاند، بر شمرده و شمار آنان را از اهل
آراء و عقاید گوناگون، چهار هزار تن بر آورد کردهاند. که این خود یکى از دلایل روشن امامت آن حضرت است که عقلها را حیران ساخته و زبان مخالفان را از ایراد شبهات درباره امامتش لال کرده است.
9. حافظ ابونعیم میگوید: براستى که ابوعبداللّه، جعفر بن محمّد الصادق به عبادت و خضوع در پیشگاه خدا رو آورده بود و کناره گیرى از دنیا و خشوع را برگزیده و از ریاست و اجتماعات گریزان بود.
10. بعضى گفته اند: تصوف، بهره گرفتن از نسب و ترقى کردن به وسیله اسباب است.
11. ابن جوزى میگوید: جعفر بن محمّد از حب ریاست و روگردان و سرگرم عبادت بود.
12. از ابن حمدون نقل شده است که منصور دوانیقى در نامه اى به جعفر بن محمّد نوشت: چرا شما مثل سایر مردم نزد ما رفت و آمد نمىکنید؟ در پاسخ نوشت: نه ما کارى کرده ایم که به خاطر آن از تو بیم داشته باشیم و نه تو
از امور آخرت چیزى دارى که به آن امید نزد تو آمد و رفت کنیم و نه در نعمتى هستى که به تو گوارا باد بگوییم و نه مصیبتى را مى بینیم که تو را تسلیت بدهیم پس نزد تو بیاییم چه کنیم؟ میگوید: منصور با شنیدن این پاسخ،
نوشت، همراه ما باش تا ما را نصیحت کنى! جواب داد: کسى که هدفش دنیا باشد تو را نصیحت نمىکند و آن که هدفش آخرت است، همراه تو نمىشود.
منصور گفت: به خدا سوگند که این سخن، جایگاه مردمى را که هدفشان دنیاست از مردمى که طالب آخرتند در نزد ما مشخص کرد و براستى که جعفر بن محمّد خود طالب آخرت است نه طالب دنیا.
منصور گفت: به خدا سوگند که این سخن، جایگاه مردمى را که هدفشان دنیاست از مردمى که طالب آخرتند در نزد ما مشخص کرد و براستى که جعفر بن محمّد خود طالب آخرت است نه طالب دنیا.
کرامات
1. امّا کرامات امام صادق در «کشف الغمه» به نقل از کتاب ابن طلحه آمده است که میگوید: عبداللّه بن فضل بن ربیع از پدرش نقل کرده، میگوید: منصور، در سال 147 سفر حج کرد و بعد به مدینه رفت و به ربیع گفت: کسى را به
دنبال جعفر بن محمّد بفرست تا او را با رنج و عذاب نزد ما بیاورد. خدا مرا بکشد، اگر من او را نکشم! ربیع چنان وانمود کرد که فراموش کرده است.
دوباره منصور تکرار کرد و به ربیع گفت: کسى را بفرست تا او را با رنج و عذاب بیاورد، باز ربیع خود را به غفلت زد. این بار منصور نامه تندى به ربیع نوشت و در نامه به ربیع پرخاش کرد و فرمان داد که کسى را بفرستد تا جعفر بن
محمّد را بیاورد. ربیع کسى را فرستاد، وقتى که حضرت را آوردند، ربیع عرض کرد: یا اباعبداللّه به خدا پناه ببر که منصور به گونه اى دنبال تو فرستاده که جز خدا کسى شرّ او را دفع نمى کند.
جعفر بن محمّد گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله» آنگاه ربیع حضور وى را به اطلاع منصور رساند. همین که امام وارد شد، منصور شروع به تهدید آن حضرت کرد و سخنان درشت به زبان آورد و گفت: اى دشمن خدا! مردم عراق تو را
جعفر بن محمّد گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله» آنگاه ربیع حضور وى را به اطلاع منصور رساند. همین که امام وارد شد، منصور شروع به تهدید آن حضرت کرد و سخنان درشت به زبان آورد و گفت: اى دشمن خدا! مردم عراق تو را
رهبر خود دانسته و زکات مالشان را براى تو مىفرستند و تو از سلطنت من سرپیچى مىکنى و در پى آشوب و غائله هستى، خدا مرا بکشد که اگر من تو را نکشم! امام پس از شنیدن سخنان منصور فرمود: یا امیرالمؤ منین! به
سلیمان نعمت داده شد، سپاسگزارى کرد. ایوب مبتلا شد، صبر کرد، به یوسف ستم کردند، او بخشید و تو از آن قبیل هستى.
چون منصور این سخنان را شنید گفت: اى ابوعبداللّه، جلوتر بیا، ساحت شما در نزد ما از این چیزها پاک و از هر تهمتى مبراست و شما کم سر صدایید، خداوند به شما از طرف خویشاوندان بهترین پاداش را مرحمت کند! آنگاه
دستش را گرفت و با خود روى فرش مخصوص نشاند. سپس دستور داد عطر بیاورند، مخلوطى از مواد خوشبو را آوردند شروع کرد با دست خود محاسن امام را معطر کردن به گونهاى که در پایان کار قطرات عطر از محاسن شریفش
مىچکید.
سپس گفت در پناه و حمایت خدا برخیزید. آنگاه به ربیع گفت: جایزه و خلعت ابوعبداللّه را پشت سر ببرید. و رو به امام صادق کرد و گفت: در پناه و حمایت خدا بروید، آن حضرت رفت. ربیع میگوید: من پشت سر رفتم و عرض کردم:
من پیش از شما وضعى را دیدم که شما ندیده بودید و بعد از شما هم وضعى را دیدم که شما ندیدید. شما موقع ورود چه فرمودید؟ فرمود: گفتم: «اللهم احرسنى بعینک التى لاتنام و اکنفنى برکنک الذى لا یرام، و اغفرلى بقدرتک
على و لا اهلک و انت رجائى اللهم انت اکبر و اجل مما اخاف و حذر، اللهم بک ادفع فى نحره و استعیذ بک من شره» پس خداوند چنان کرد که دیدى.
2. از جمله داستانى است که لیث بن سعید نقل کرده، میگوید: در سال 113 به سفر حج رفتم و وارد مکه شدم. چون نماز عصر را خواندم، بالاى کوه ابوقبیس رفتم، ناگاه مردى را دیدم، نشسته و دعا مى خواند، بقدرى «یا ربّ یا
ربّ» گفت که نفسش قطع شد. باز «ربّ، ربّ» گفت تا نفسش برید. سپس بقدرى «یا اللّه یا اللّه» گفت تا نفسش قطع شد. باز «یا حىّ یا حىّ» گفت تا نفسش برید. آنگاه «یا رحیم یا رحیم» گفت تا نفسش قطع شد. سپس
هفت نوبت «یا ارحم الراحمین» را بقدرى گفت که نفسش برید. آنگاه گفت: «اللهم انى اشتهى من هذا العنب فأطعِمنیه، اللهم بردىّ قد اخلقا» لیث میگوید: به خدا سوگند هنوز سخن او تمام نشده بود که سبدى را پر از انگور در
نزد وى دیدم در حالى که آن روز انگورى نبود و دو پارچه نو در برش دیدم، همین که خواست انگور میل کند، گفتم: من هم شریک هستم. فرمود: براى چه؟ عرض کردم: شما دعا مى کردید و من آمین میگفتم. فرمود: بیا و بخور
ولى چیزى را پنهان نکن.
رفتم مقدارى خوردم و هرگز چنان انگورى نخورده بودم ؛ هیچ دانه نداشت. بقدرى خوردم که سیر شدم ولى چیزى از سبد کم نشد. سپس فرمود: یکى از این دو پارچه را بر تنت کن! عرض کردم: من نیازى ندارم. فرمود: پس دور شو
تا من آنها را بپوشم، دور شدم ؛ یکى از آنها را به کمر بست و یکى را به شانه انداخت سپس آن دو پارچه اى را که داشت به دستش گرفت و از کوه به زیر آمد من به دنبالش رفتم تا به محل سعى رسید، مردى او را دید و گفت: مرا
بپوشان خدا تو را بپوشاند! آن دو پارچه را به او داد. من به آن مرد رسیدم و گفتم: این شخص کیست؟ گفت: جعفر بن محمّد، لیث میگوید: دنبالش رفتم تا از او حدیثى بشنوم دیگر او را نیافتم.
3. على بن عیسى - رحمه اللّه - میگوید: حدیث لیث مشهور است و گروهى از راویان و ناقلان حدیث آن را نقل کردهاند و در داستان امام صادق با منصور نیز همین سخن را گفته، سپس از ارشاد مفید، قریب به این مطلب را با
اضافاتى نقل کرده است.
از جمله میگوید: آوردهاند که داوود بن على بن عبداللّه، معلى بن خنیس غلام جعفر بن محمّد را کشته و مال او را برداشته بود. امام صادق در حالى که خشمناک بود بر داوود بن على وارد شد و فرمود: تو غلام مرا مى کشى و
مال او را بر مى دارى مگر نمى دانى که مرد مصیبت عزیزش را مهم مى شمارد در حالى که به جنگ و کارزار اهمیت نمى دهد. هان به خدا سوگند که در پیشگاه خدا بر تو نفرین مى کنم. داوود بن على گفت: مرا به نفرینت تهدید
مى کنى؟ این سخن را از روى تمسخر گفت. امام صادق به منزلش برگشت و تمام آن شب را در قیام و قعود بود تا سحر که شنیدند در مناجاتش میگفت: «یا ذا القوة القویة، و یا ذا المحال الشدید، و یا ذاالعزة التى کل خلقک لها
ذلیل، إ کفنى هذا الطاغیة، و اءنتقم لى منه» ساعتى نگذشت که صداى ناله و شیون بلند شد. گفتند: داوود بن على مرده است.
4. از جمله ابوبصیر نقل کرده، میگوید: وارد مدینه شدم، همراهم کنیزکى بود که با او همبستر شده بودم، بیرون شدم تا حمام بروم بین راه به گروهى از شیعه برخوردم که مى خواستند خدمت ابوعبداللّه امام صادق برسند.
ترسیدم که زودتر از من شرفیاب شوند و من نتوانم محضر امام را درک کنم. همراه آنها رفتم تا وارد منزل امام شدم، همین که با امام صادق روبرو شدم، نگاهى به من کرد و فرمود: اى ابوبصیر! مگر نمى دانى که به خانه پیامبران و
پیغمبر زادگان کسى با حال جنایت وارد نمى شود؟ خجالت کشیدم و گفتم: یابن رسول اللّه من شیعیان را دیدم ترسیدم که نتوانم همراه آنها شرفیاب شوم ؛ دیگر هرگز چنین کارى را نخواهم کرد و از خانه آن حضرت بیرون شدم.
5. شیخ مفید میگوید: روایات زیادى از آن حضرت نظیر کرامات و خبرهاى غیبى که نقل کردیم که نقل شده که شمارش آنها به درازا مى کشد.
6. از کتاب حمیرى به نقل از عبداللّه بن یحیى کاهلى روایت کرده، میگوید: امام صادق فرمود: وقتى که درندهاى را ببینى چه مىگویى؟
عرض کردم: نمى دانم، فرمود: هرگاه درنده را دیدى، آیة الکرسى را در مقابل او بخوان و بعد بگو: «عزمت علیک بعزیمة اللّه، و عزیمة محمّد رسول اللّه، و عزیمة سلیمان بن داوود و عزیمة على امیرالمؤ منین و الائمة من بعده» او از
تو منصرف خواهد شد.
عبداللّه کاهلى میگوید: بعدها به کوفه رفتم با پسر عمویم راهى روستایى شدیم ناگهان درنده اى پیدا شد و در بین راه مقابل ما قرار گرفت. من آیة الکرسى را در برابر او خواندم و گفتم: «عزمت علیک بعزیمة اللّه و عزیمة محمّد
رسول اللّه و عزیمة سلیمان بن داوود و عزیمة امیرالمؤ منین و الائمة من بعده الا تنحیت عن طریقنا فلم تؤذنا فانا لا نؤذیک» این دعا را که خواندم نگاه کردم دیدم سرش را جلو انداخت و دمش را میان پاها جا داد و از راه منحرف شد
و از راهى که آمده بود، برگشت.
پسر عمویم گفت: من هرگز سخنى زیباتر از سخن تو نشنیده بودم، گفتم: من هم این سخن را از جعفر بن محمّد شنیده ام. گفت: براستى گواهى مى دهم که او امام «مفترض الطاعه» است، در حالى که پسر عموى من هیچ
از کم و زیاد نمىدانست. سال بعد خدمت امام صادق رسیدم و قضیه را به عرض ایشان رساندم. فرمود: آیا تو تصور مى کنى که من شاهد جریان شما نبودم، این تصور بدى است، همانا مرا با هر یک از دوستان، گوش شنوا، چشم
بینا و زبان گویایى است، سپس رو به من کرد و فرمود: اى عبداللّه بن یحیى، به خدا سوگند که من آن درنده را از شما منصرف کردم و نشانى این مطلب آن که شما ابتدا کنار رود بودید و نام پسر عموى تو نزد ما نوشته است و
خداوند او را از دنیا نمى برد تا آن که عارف به امامت ما گردد. عبداللّه میگوید: چون به کوفه برگشتم سخنان امام صادق را براى پسر عمویم نقل کردم. او خوشحال شد و سخت شادمان گشت و همچنان مستبصر بود تا از دنیا رفت.