سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرباز ولایت

نظر

 

?? چگونگی شروع بحران سوریه و نبرد سهمگین مدافعان حرم با گروه های تکفیری
??????

...دو سه روز بعد هم حاج قاسم به من گفت: فردا صبح فرودگاه امام خمینی ( ره ) باش! بنده هم وسایل زیادی جمع نکردم و با یک ساک کوچک رفتم فرودگاه و به همراه ایشان به سمت دمشق رفتیم.

 روز اول که ما وارد دمشق شدیم، اولین انتظارمان این بود که به زیارت خانم حضرت زینب و حضرت رقیه برویم. همین‌طور هم شد و ما به زیارت رفتیم.

 همان شب، حاج قاسم یک جلسه‌ای را ترتیب دادند و طی آن قرار شد ابتدا بنده نسبت به وضعیت منطقه توجیه شوم.

 فردای آن شب به استان حمص رفتیم؛ استانی که در مرکز سوریه واقع شده است. استان حمص تقریباً از شمال شرق به کشور عراق وصل می‌شود. یعنی هم مرز عراق است و از جنوب غرب هم به کشور لبنان متصل است و استان بسیار مهمی است. واسط? بین استان حلب در شمال سوریه و جنوب این کشور است و تقریباً هم مرز استان دمشق است.

در آنجا متوجه شدم که تروریست‌های مسلح حوم? شهر را تصرف کرده‌اند.

مرکز استان حمص به سه قسمت تقسیم شده بود. در نیمی از شهر اهل سنت ساکن بودند و نیم دیگر شهر هم شامل دو قسمت کوچکتر دست علویان و شیعیان بود.

مسلحین توانسته بودند بین علویان و شیعیان شکاف ایجاد کرده و ارتباط این دو را با هم قطع کنند.

تروریست‌ها در بعضی از مناطق این استان به روستاها حمله کرده و مردم بی‌دفاع را کشته بودند. مردم هم به شدت مضطرب شده و نگران آینده و امنیت خودشان بودند.

ما آنجا با یک برادر روحانی شیعه مواجه شدیم به نام شیخ محسن. ایشان ما را به شهر برد و بخشی‌هایی را که امکان آن وجود داشت، نشان‌مان داد.

مشغول بازدید از شهر بودیم که در یکی از مناطق با عده‌ای از جوانان معترض مواجه شدیم. آنها اسلحه هم داشتند و تیراندازی می‌کردند. البته ما دیگر نزدیکشان نشدیم.

علاوه بر شیخ محسن، با یک جوان علوی هم آشنا شدیم به نام مهندس سقر؛ ایشان در امارات کارهای ساختمانی و برج‌سازی می‌کرد. آمده بود آنجا و می‌گفت: من احساس کردم کشورم در خطر است، به همین خاطر کار اقتصادی را تعطیل کردم و برای دفاع به سوریه آمدم.

 ایشان، یک ساختمان سه طبقه داشت. یک طبقه خانواده‌اش بودند، یک طبقه دفترشرکتش بود و یک طبقه هم خالی بود. برای همین جلسات هماهنگی مدافعان داوطلب را آنجا برگزار می‌کردند.

این‌ها نیاز به اسلحه داشتند. به آنها گفتیم که شما جوانان علوی را سازماندهی کنید و به شیخ محسن هم گفتیم شما هم همین کار را برای جوانان شیعه انجام دهید.

 قرار شد پانصد نفر از شیعیان سازماندهی شوند و مهندس سقر گفت: که من هم می توانم دو هزار نفر از جوانان علوی را سازماندهی کنم. بعد از آن برگشتیم دمشق. آنها هم آمدند. جلسه‌ای گذاشتیم و بعد از پایان آن تعداد دو هزار قبضه اسلح? کلاش به علوی‌ها و پانصد قبضه هم به شیعیان دادند. چندین قبضه تیربار هم بین آنها تقسیم شد.....

???? ... ادامه دارد.

????  خیمه گاه  ????
نشر معارف شهدا ، ترویج فرهنگ جهاد و مقاومت