سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرباز ولایت

نظر
مادر زندانی ایرانی در آمریکا:
معلوم نیست تا آن زمان زنده باشم. پیش خودم حساب کرده‌ام، می‌بینم صبح تا شب به فکر هومن هستم. حالم آن‌قدر بد است که فکر نمی‌کنم تا آن وقت زنده بمانم. هر لحظه فکر می‌کنم الآن است که سکته کنم. از بس می‌ترسم، روزی سه بار فشار خونم را می‌گیرم. همه‌اش می‌گویم بگذار اول هومن را ببینم، بعد بمیرم.

گروه بین‌الملل مشرق- ده‌ها ایرانی در زندان‌های آمریکا هستند که شواهد موجود و ادعای افرادی که تا کنون از این زندان‌ها آزاد شده‌اند، حاکی از این است که بسیاری از آن‌ها به جرم «ایرانی بودن» در آمریکا دستگیر و مجازات شده‌اند. شرایط بد زندان‌ها در آمریکا به اندازه‌ای است که عدم اجازه مقامات آمریکایی برای بازدید نمایندگان سازمان ملل از زندان‌های این کشور، حتی در رسانه‌های خود آمریکا هم جنجال‌آفرین شده است.

«هومن هوشیار» یکی از همین زندانیانی است که حدود 25 سال پیش با هدف ادامه تحصیل و ساختن آینده‌ای بهتر برای خودش راهی آمریکا شد. وی پس از پایان مدت ویزای تحصیلی‌اش تصمیم گرفت با دختری آمریکایی ازدواج کند، اما هر دو توافق کردند که این ازدواج، صرفاً جنبه صوری دارد و برای اعطای اقامت به هومن انجام می‌شود. با این وجود، اتفاقاتی که در ادامه این گزارش به آن‌ها اشاره خواهد شد، منجر به دادگاهی شدن هومن می‌شود و قاضی دادگاه که کاملاً تحت تأثیر ایرانی بودن هومن است، حکم ناعادلانه 60 سال حبس را برای او صادر می‌کند. نتیجه این می‌شود که جوانی که با تشخیص خانواده‌اش به آمریکا رفته بود، اکنون 50 سال سن دارد و هنوز نیمی از محکومیت خود را هم سپری نکرده است.

خبرنگار بین‌الملل مشرق در خصوص ماجرای سفر هومن هوشیار به آمریکا، اتهام وارده شده به وی، روند دادگاه و تلاش‌های خانواده این زندانی ایرانی برای آزادی وی، با «مهری احمد منفرد» مادر او گفتگو کرده است. متن مصاحبه مشرق با خانم احمد منفرد به شرح زیر است.

مشرق پیش‌تر با برادر هومن هوشیار (از این‌جا بخوانید) و خود او در زندان (از این‌جا بخوانید) نیز مصاحبه کرده و هم‌چنین گزارشی درباره زندانیان ایرانی در آمریکا (از این‌جا بخوانید) منتشر نموده است.

سؤال:: لطفاً درباره پسرتان و دلیل مسافرتش به آمریکا توضیح بدهید؟

«هومن» متولد سال 1345 است. تحصیلات خود را تا دیپلم در کرمانشاه گذراند. بعد از آن به تهران آمد. دو سال همراه مادربزرگش در تهران زندگی کرد. بعد به دلیل جنگ تحمیلی و شرایط کشور، تصمیم گرفتیم که او را برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بفرستیم. اول به آلمان و از آن‌جا به آمریکا رفت. چند ماهی را همراه بردارم در کالیفرنیا گذراند. بعد از آن پیش عمویش در میشیگان رفت. در آن‌جا در رشته الکترونیک مشغول به تحصیل شد. یکی دو سال در آن‌جا درس خواند.

مصاحبه مادر هوشیار
مادر «هومن هوشیار» عکسی از جوان خود را در دست گرفته است

 

هومن بعدها در دانشگاه با دختری به نام « آلماری» آشنا می‌شود که از همسر قبلی خود یک فرزند دارد. نهایتاً این دو با هم ازدواج می‌کنند. البته این کار برای گرفتن گرین‌کارت بوده است. هومن به آلماری هم گفته بود که نباید بچه‌دار بشویم، چون من هزینه کافی را برای داشتن فرزند ندارم. ولی متأسفانه بعد از گذشت یک سال، آلماری به هومن خبر می‌دهد که از او حامله است.

از همین جا اختلاف آن‌ها به وجود می‌آید و بالأخره کارشان به طلاق می‌کشد. چند ماه بعد از طلاق، از هومن شکایت می‌شود و آلماری مدعی می‌شود که هومن، پسر قبلی او را زده است و به نقاط حساس بدن او، ضربه وارد کرده است. در حالی که آن پسر، اصلاً با مادر و پدر آلماری زنگی می‌کرد، نه با خود او. به هر حال، هومن را دستگیر می‌کنند. پسر من هم که تا حالا نه پایش به دادگاه باز شده بود و نه از دعواهای دادگاهی خبر داشت، نتوانست از خودش دفاع کند. او را به زندان انداختند و تا همین الآن هم در آمریکا گرفتار است. جوانی که به آمریکا فرستاده بودم تا پیش‌رفت کند، الآن در زندان آمریکا پیر شده است.

 

سؤال:: زمانی که مطلع شدید این اتفاقات افتاده و حکم صادر شده است، چه کاری انجام دادید؟

فقط تلفنی به ما می‌گفتند که جریان به چه شکلی پیش می‌رود. اما به خاطر وضعیت جنگ، به ما ویزا نمی‌دادند که خودمان به آمریکا برویم. یک سال بعد، وقتی حکم برایش صادر کردند، تازه آن‌وقت بود که هر طور بود به دبی رفتیم و از آن‌جا توانستیم به آمریکا برویم. در اولین ملاقات، خیلی گریه می‌کرد و می‌گفت: «من کاری نکرده‌ام. بی‌گناه هستم.»  ولی کار از کار گذشته بود. دیگر کاری از دستمان برنمی‌آمد.

 

در آخر به برادرم متوسل شدم. برادرم پیگیری و نامه‌نگاری‌های زیادی کرد، اما جوابی نگرفتیم. در این بیست و چند سالی که هومن زندانی شده است، ما هم شاید به اندازه خود او زجر کشیده‌ایم. تلاش‌های خیلی زیادی برای آزادی او کردیم. دولت ایران هم خیلی به ما کمک کرد. وزارت خارجه تا آن‌جایی که از دستشان برمی‌آمد، تلاش خود را کردند. دفتر نمایندگی ایران در آمریکا هم بسیار به من کمک کردند. تمام تلاششان را می‌کردند تا من بتوانم با فرزندم ارتباط برقرار کنم، چه از طریق تلفنی و چه از راه‌های دیگر.

 

سؤال:: از ایران هم مرتب با او در تماس بودید؟ 

نه. از ایران به هیچ عنوان نمی‌توانستم با او در ارتباط باشم. نه می‌توانستم تلفن بزنم، نه نامه‌نگاری کنم. به خاطر این‌که زبان انگلیسی را بلد نبودم. نامه می‌فرستادم، اما نامه‌ها را چون به فارسی بودند، به دست او نمی‌رساندند. مگر چه‌قدر می‌توانستم به برادرم بگویم نامه از طرف من برای هومن بنویسد؟ فایده‌ای هم نداشت. نه صدای او را می‌شنیدم و نه او را می‌دیدم. 12 سال صدای او را نشنیدم و او را ندیدم.

سؤال:: بالأخره کسی که حتی آدم هم کشته باشد، اجازه دارد در زندان، ملاقاتی داشته باشد یا با کسی تماس بگیرد. 

هومن نه قتل کرده بود، نه مواد جابه‌جا کرده بود. نمی‌دانم چه کاری انجام داده بود که این‌قدر او را تحت فشار قرار داده بودند و زجرش می‌دادند. خودش هم نمی‌دانست چه جرمی مرتکب شده است. بالأخره خودش یک راهی پیدا کرد. گفت اگر به فلان شرکت یک مقدار پول بفرستید، من ترتیبی داده‌ام که بتوانم در ماه، یک بار با شما تلفنی صحبت کنم. همین کار را هم کردیم. از آن‌جا به بعد، خیلی بهتر شد. از نظر روحی و روانی، برای من خیلی خوب بود. چون می‌توانستیم با هم حرف بزنیم، احوال هم‌دیگر را جویا می‌شدیم.

جوانی که برای پیش‌رفت به آمریکا فرستاده بودم، در زندان پیر شده است/ 12 سال از پسرم بی‌خبر بودم/ همسرم تا زمان فوتش، از هومن خبری نداشت/ حرفش همیشه این است «به خدا ایمان داشته باش»/ مأمورین زندان آب دهان در سوپ او می‌انداختند/
مشرق پیش‌تر با «هوتن» برادر هومن هوشیار نیز گفتگو کرده است

 

سؤال:: 12 سال طول کشید تا بتوانید تلفنی با هم صحبت کنید؟ 

بله. شاید هم بیش‌تر. درست یادم نمی‌آید. اما به محض این‌که صدایش را شنیدم، نتوانستم صحبت کنم. تلفن را دادم به کسی دیگر. صدایش را که می‌شنیدم، حالم خیلی بد می‌شد.

سؤال:: هنوز هم با هم تماس دارید؟ 

بله، هنوز هم تماس می‌گیرد. هفته‌ای یک بار به من و یک بار هم به برادرش زنگ می‌زند.

 

سؤال:: خیلی از ایرانی‌ها در آمریکا زندانی هستند و شرایط مشابهی را دارند. همه این‌ها خانواده دارند، خیلی‌هایشان زن و بچه دارند. به نظر شما چرا برای آزادی این همه ایرانی در آمریکا، کاری انجام نمی‌شود؟ 

من درباره بقیه نمی‌دانم، اما خودمان را می‌دانم. ما خانواده‌ای نیستیم که مستحق چنین چیزی باشیم. من 50 سال است که کار می‌کنم. در تمام بمباران‌های جنگ، من زیر چادر زندگی کرده‌ام. پدر هومن سرهنگ ارتش بود. دایی‌های او همه تحصیل‌کرده هستند.

 

آرزوی دیدن پسر هومن را دارم. همان موقع، خیلی تلفن زدیم. خیلی نامه نوشتیم. برادرم و خواهرم برایش نامه می‌نوشتند. اما از هیچ راهی، جوابی نگرفتیم. یعنی خانواده آلماری حتی اجازه نمی‌دهند که نوه خودمان را ببینیم. سال اول که هومن را دستگیر کرده بودند، من با عموی هومن رفتم تا با همسر او صحبت کنم. به خانه‌شان که رسیدیم، زنگ زدند پلیس آمد. گفتند این‌جا چه کار دارید؟ عموی هومن گفت این خانم مادر بزرگ آن بچه است، می‌خواهد نوه را ببیند. پلیس گفت به هیچ وجه اجازه ندارید به این خانه نزدیک بشوید.

 

سؤال:: آیا عکس نوه‌تان را تا کنون دیده‌اید؟ 

عکس نوزادی‌اش را هومن برایم فرستاده بود. چند بار تلاش کردم که با خود او که الآن دیگر برای خودش جوانی شده است، تماس بگیرم. می‌خواستم مقداری از ارثی را از شوهرم به هومن رسیده، به او بدهم. اما متأسفانه نشد.

 

سؤال:: خبر فوت پدر هومن را چگونه به او دادید؟

همسر من سال 86 فوت کرد. زمانی بود که هنوز با هومن هیچ‌گونه ارتباطی نداشتیم. نامه هم برایش نفرستادم. چون می‌دانستم بچه‌هایم به پدرشان علاقه زیادی دارند. با خودم گفتم بالأخره این‌جا کسی هست که آدم سرش را روی شانه‌اش بگذارد و گریه کند، اما هومن کسی را ندارد. گفتم شاید محکومیت او زودتر تمام شود و به ایران بیاید. آن موقع خودم به او می‌گویم. اما دفتر نمایندگی ایران که با هومن ارتباط داشتند، ظاهراً در یک نامه‌ای که به او می‌دهند، تسلیت هم به او می‌گویند. هومن هم همان موقع می‌فهمد.

جوانی که برای پیش‌رفت به آمریکا فرستاده بودم، در زندان پیر شده است/ 12 سال از پسرم بی‌خبر بودم/ همسرم تا زمان فوتش، از هومن خبری نداشت/ حرفش همیشه این است «به خدا ایمان داشته باش»/ مأمورین زندان آب دهان در سوپ او می‌انداختند/
هومن هوشیار اکنون 50 سال دارد، اما هنوز حتی
نیمی از محکومیت خود را هم سپری نکرده است

سؤال:: الآن که تلفنی صحبت می‌کنید، شرایط روحی هومن چگونه است؟

حرفی که همیشه به من می‌زند این است. می‌گوید: «به خدا ایمان داشته باش.» خودش خیلی معتقد است. می‌گوید: «خدا می‌داند که من بی‌گناه هستم. تو هم فقط با خدا باش. با او حرف بزن. نماز بخوان.» خودش را با اعتقاداتش حفظ کرده است. هرچه من می‌گویم، می‌گوید توکل داشته باش به خدا. او همه چیز را می‌داند.

 

سؤال:: ظاهراً هومن در زندان برای دیگران سخنرانی هم می‌کند و نماز جمعه برپا می‌کند.

بله. افرادی را دور خود جمع می‌کند و برای آن‌ها در مورد دین و قرآن صحبت می‌کند. البته اگر به او اجازه این کارها را بدهند. بعضی وقت‌ها اذیتش می‌کنند. برنامه‌هایش را به هم می‌ریزند. قرآن را پاره می‌کنند. ولی او باز هم این کارها را ادامه می‌دهد.

 

سؤال:: تا حالا به این فکر کرده‌اید که بعد از این همه سال، وقتی هومن آزاد شود، به او چه چیزی می‌خواهید بگویید؟

معلوم نیست تا آن زمان زنده باشم. پیش خودم حساب کرده‌ام، می‌بینم صبح تا شب به فکر هومن هستم. حالم آن‌قدر بد است که فکر نمی‌کنم تا آن موقت زنده بمانم. هر لحظه فکر می‌کنم الآن است که سکته کنم. از بس می‌ترسم، روزی سه بار فشار خونم را می‌گیرم. همه‌اش می‌گویم بگذار اول هومن را ببینم، بعد بمیرم.

 

سؤال:: فکر می‌کنید چه‌قدر دیگر طول بکشد تا هومن را آزاد کنند؟

من که فکر می‌کنم، همین امروز پسرم آزاد می‌شود. همیشه فکر می‌کنم، حتماً امروز دیگر هومنم را آزاد می‌کنند. هیچ چیز، از بچه عزیزتر نیست. مخصوصاً حالا که پدرش را هم از دست داده‌ام. خیلی برایم سخت‌تر شده است. از همه ایرانی‌ها به خاطر این‌که هم‌وطن هومن هستند خواهش می‌کنم اگر از دستشان برمی‌آید، به هومن کمک کنند.

 

سؤال:: شرایطش در زندان چگونه است؟

خودش می‌گوید: چشمانم دیگر جایی را نمی‌بیند. دندان‌هایم همه خراب شده‌اند. تحرکی هم ندارم. ورزش نمی‌توانم بکنم. می‌ترسم اگر بیرون بروم، با کسی درگیر بشوم. همیشه پشت سرم را هم نگاه می‌کنم، چون این‌جا از چوب، چاقو می‌سازند و ممکن است به من حمله کنند.

 

سؤال:: غذا و خوراکش چگونه است؟

غذای آن‌جا را اصلاً نمی‌تواند بخورد.‌ غذاهایشان بسیار بد است. هومن می‌گوید یک بار مأموران زندان، آب دهان داخل سوپ انداخته بودند و به همه می‌گفتند باید از این سوپ بخورید. ظاهراً در آن‌جا مغازه‌هایی هست که می‌توانند از آن‌ها خرید کنند. کیکی چیزی می‌خرد.

 

سؤال:: خودتان فکر می‌کنید برای آزادی پسرتان چه کاری می‌توان کرد؟

توکل به خدا. امیدوارم توافق هسته‌ای که میان دو کشور شده، برای هومن هم فایده داشته باشد. همه به من این امید را داده‌اند. با هر وکیلی صحبت کردیم، با مقامات و نمایندگان، همه همین را می‌گویند.

 

سؤال:: ظاهراً شما نامه‌ای هم به همسر باراک اوباما نوشته‌اید.

بله در آن نامه نوشتم: من یک مادر 76 ساله ایرانی هستم که 25 سال پیش، پسرم را برای تحصیل در دانشگاه به کشور شما فرستادم. اما پسرم از این 25 سال، 22 سالش را در زندان ایالت میشیگان گذرانده است.

بانوی اول، اکنون بیش از 20 سال است که پسرم در زندان آمریکاست. از شما می‌پرسم: از دست زن مسنی مانند من که 10 هزار کیلومتر از زندان پسرش فاصله دارد و به زبان انگلیسی و قوانین کشور شما تسلطی ندارد، چه برمی‌آید؟ من از هیچ کاری که به آزادی فرزندم کمک کند، کوتاهی نکرده و نمی‌کنم، اما همه درها به رویم بسته شده است.

ضمناً باید به اطلاع شما برسانم که من و همسرم سال 2005 به مدت یک سال در آمریکا بودیم و در این مدت، هر راهی را که امکان داشت از طریق آن بتوانیم پسرم را آزاد کنیم، امتحان کردیم، اما همه این کارها بی‌نتیجه ماند.