ه گزارش "حرف لر" به نقل از وبلاگ"رفاقت با شهدا":
آخرین روزهای اسفند 86 بود و بچه ها در تدارک اردوی راهیان نور، گفتند: قراره امروز آقای سعید عاکف، نویسنده کتاب خاکهای نرم کوشک، برای سخنرانی بیاد، من خودم رو به مدرسه رسوندم تا از بیانات ایشون استفاده کنم، در میان حرفهای قشنگی که زد، یک خاطره از خودش و عنایت شهید گفت که برای شما نقل می کنم.
وی گفت: «بعد از نوشتن کتاب خاکهای نرم کوشک، به این فکر افتادم که دیگه برای شهدا کتاب ننویسم و برم در زمینه های دیگه فعالیّت کنم؛ و این تصمیم را به هیچ کسی نگفتم و با همین فکر خوابیدم، صبح بعد از نماز سرکار خانم «فاطمه سبک خیر»، همسر شهید عبدالحسین برونسی با من تماس گرفت و گفت: شما به کارتون ادامه بدید!!!!!!!!!!
تعجب کردم!!!!! من که به کسی این مطلب رو نگفته بودم!!!!!!!! چیه جریان!!!!!! از ایشون جریان رو سؤال کردم؛ گفت: دیشب همسرم به خوابم آمد و به من گفت: به آقا سعید (سعید عاکف) سلام برسونید و بگید به کارشون ادامه بدن ...
این جریان گذشت، مدّتی بعد از سوی بیت رهبری پیام دادن که آقا دیداری با نویسندگان برتر عرصه جهاد وشهادت دارند و شما هم دعوت شده اید ...
رفتم تهران خوشبختانه همون صف اول تونستم خودمو جا کنم، آقا صحبتها و بیاناتشون رو فرمودند و جلسه خیلی پر مغز به پایان رسید. فاصله من با ایشون دو متر بود، وقتی آقا بلند شدند که به احساسات مدعوّین پاسخ بدهند و بروند، من شنیدم که فردی (فکر کنم از محافظان ایشون بود) به آقا نزدیک شد و طوری که من هم شنیدم به آقا عرضه داشت: آقا سعید هم اینجاست!!!
آقا رو به جمعیّت کردند و فرمودند: آقا سعید کیه؟
من رفتم جلو. آقا من رو مورد تفقّد قرار دادن و فرمودند: با من بیاید. رفتم ...
در اتاقی که پشت حسینیه بود به همراه آقا، بدون هیچ کسی (حتی محافظین) خلوت کردیم، آقا فرموند: من کتاب شما رو خوندم. حتما به کارتون ادامه بدید.?
تعجب کردم! این دقیقا همان پیامی بود که شهید به من داده بود، چه سرّی است میان شهدا و امام شهدا؟
پس واقعا شهدا ناظر بر اعمال ما هستند و این کاملا منطقی است؛ چون برای ایجاد و حفظ این انقلاب و نظام از بزرگترین سرمایه زندگی شود که عمره گذشتند و نمی توانند، نسبت به جامعه و مسائل آن بی تفاوت باشند.
خدایا ما رو با شهدای عزیزمان و شهدای عزیزمان رو با شهدای کربلا محشور بفرما؛ آمین یا ربّ العالمین.
انتهای پیام/